بیا تا جهان را به بد نسپریم/ به کوشش همه دست نیکی بریم

Saturday, 4 December 2021

شیخ بها (بهایی) از سری نقل های پند آموز(یادگاری از مرشد ترابی)


                                        شیخ بها (بهایی)    
 




شیخ بها شاعر،حکیم و دانشمندی بود که ریاضت ها می کشید، روزه می گرفت، شبانه روز به نماز به پا بود، ذکرها و نذرها که به  خدا نزدیک بشه، خلاصه، یک روزی از روزا وارد بازار، چند گام که پیش رفت، روحش به پرواز دراومد، به به بوی کبااااب، از اون کباب کوبیده ها. رسید در کبابی، با خودش گفت، چه بویی آدم مست میشه، برم دو سیخ کباب بخورم، همینکه پاشو گذاشت تو آستانه ی در، با خودش گفت، شیخ بها تو داری ریاضت می کشی، دنبال نفس اماره میری، برگرد، خجالت بکش. شیخ برگشت، کمی که رفت دوبار بوی کباب برش گردوند، حالا میرم یه سیخ کباب بیشتر نمی خورم، وارد، دوباره نهیب زد بخودش، شیخ بها، تو که نمی تونی نفس عماره اتو مهار کنی. مردم عادی چگونه نفس شون غلبه کنند، کبابو نخور، گفت نمی خورم. اومد بیرون، بخورم، نخورم، بخورم، نخورم، چه کنم؟ چه نکنم؟ گفت آهان، یافتم، بازار شلوغه، مردم میان و میرن، اینجا می ایستم یقه ی یه غریبی رو  می گیرم و کتک و کتک کاری، مردم میان جمع میشن و تا  مارو از هم سوا کنن، کباب اینم تموم شده و ما هم دیگه از چنگ نفسمون نجات پیدا می کنیم. خوب فکریه رفت کنار ایستاد، اینور و اونور، دید یه دهاتیداره میاد، یقه کج، کلاه نمدی کثیف، دست پینه بسته، گیو ها پاره،

با خودش گفت هان تو گوش این می زنم. مرد اومد از کنار شیخ رد بشه،

 شیخ بها دست برد بالا، آورد پایین، گذاشت بیخ گوش مرد بیچاره، حالا

 دستش همینجوری رو گوش یارو مونده، منتظره یارو هم بزنه تو گوشش، یه

 دفه مرد بخت برگشته گفت شیخ بها، می خوای کباب بخوری، بخور، می

 خوای کباب نخوری نخور، منو بیچاره رو چرا می زنی؟

مرد بی بارو قبارو به حقارت ننگر/ کوزۀ بی دسته بینی، به دودستش برگیر



 

 

 


No comments:

Followers