بیا تا جهان را به بد نسپریم/ به کوشش همه دست نیکی بریم

Tuesday, 5 May 2020

نَقل (برخوانی) ِ کین ستانی ِ سیامک از پور اهریمن


هر کس می تواند از این تومار بهره ببرد، تنها اگر درآمدی از اجرای این تومار دارد بخشی از آن را به مردمان تهیدست برساند.


این تومار آمیزه ای است از تومارهای کهن و نگاهی به گفته ی شاهنامه شناسان که 
می گویند در بخش اسطوره ی شاهنامه هر " شاهی" نماینده ی بخشی از "دوران 
.زندگی آدم" بر روی زمین است

کین ستانی سیامک از پور اهریمن
فرتور: نبرد رستم و دیو سپید

در نقل وبرخوانی گذشته شنیدید که سیامک پور کیومرس یا گئومرتَ بدست پور 
اهریمن کشته شد و
 کیومرس سالی را به سوگواری نشست تا اینکه سروش پیام آورد:
سپه ساز و برکش به فرمان من /  برآور یکی گرد از آن انجمن
سوگواری بس است اینک هنگام کین برخاستن و پالودن جهان از بدی است.
از سیامک فرزندی به جا مانده بود که چشم و چراغ جان کیومرس بود، همواره 
سیامک رو در او می دید و چون جان شیرین دوستش داشت. مردم همیشه و همه جا 
آن دو را با هم می دیدند. کیومرس چشم از او بر نمی داشت و به او همه ی آموزش 
های زندگی را می آموخت تا بتواند در آن گیهان پر آشوب بی گزند زندگی کند.
خجست سیامک یکی پور  داشت/ که نزد نیا جای دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود/ تو گفتی همه هوش و فرنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر/ نیا پروریده مر اورا به بر
نیایش به جای پدر داشتی/ جز او بر کسی چشم نگماشتی            
کیومرس هر آنچه از آغاز بر آنها گذشته بود به هوشنگ گفت، از زندگی سخت در 
برف و باران، از یافتن غار و شکار و پلنگینه پوشیدن، از اهریمن و مرگ پسرش 
سیامک بدست دیو بچه.
 سپس گفت باید لشکری آماده و خروشی بر آوریم تا اهریمن بداند که یورش دد منشانه 
اش بی پاسخ نمی ماند، و کسی شایسته تر و سزاوارتر از تو به کین ستانی پدرت 
سیامک نیست. من دیگر به کهن سالی رسیده ام و توانایی جنگیدن ندارم و چیزی 
نمانده که تو و مردمان و گیتی را ترک کنم، اما توجوانی و نیرومند و می بایست 
سپهداری این سپاه را به گردن بگیری.
پس سپاهی از دد و دام و مرغ و پری آماده شد تا به نبرد با دیوان بروند، هوشنگ و 
مردمان با بستن چنگال های درندگانی چون شیر،پلنگ بر وی دستانشان خود را آماده 
ی رویارویی و جنگ تن به تن با دیوان کردند. کیومرس در پس سپاه و هوشنگ در 
پیش راهی شدند. از آن سوی این آگهی به گوش اهریمن و دیو بچه رسید، آنها نیز 
سپاهی گرد آوردند و آماده ی رویارویی. رسیدند به هم، دیوان گرد و خاک به هوا 
افشاندند تا سپاه کیومرس و هوشنگ نتوانند به درستی ببینند.دو سپاه  افتادند به هم، 
هنگامه آغاز شد، باران مرگ باریدن گرفت، فریاد مردم و هرای درندگان و نعره ی 
دیوان در هم آمیخت.
به هم بر فتادند هر دو گروه/ شدند از دد و دام دیوان ستوه
ز هرای درندگان چنگ دیو/ بشد سست، وز چنگ گیهان خدیو
دد و مرغ و پری و مردمان از یک سوی و دیوان از سوی دیگر با هم  می جنگیدند. 
زخمی و ناکار می شدن اما دست از پیکار بر نمی داشتند.
هوشنگ نیز به هر سوی که یورش می آورد مرگ می آفرید، چپ، راست، رو برو، 
پشت سر. اما او تنها به دنبال دیو بچه بود و به هر سوی چشم می گرداند تا او را 
بیابد که در دلِ سپاه اهریمن دیو بچه رو دید که با درنده ای از دَدانِ سپاه کیومرس می 
جنگید. هوشنگ با شتاب به سوی پور اهریمن، رسید. سنگ بزرگی رو برداشت و 
چنان بر سر خزروان کوفت که بی هوش روی زمین افتاد و هوشنگ با چنگال شیری 
که روی دست خود بسته بود چون شمشیری بر تن دیو کشید و آخرین دَمِ اورا بدون 
بازدَم نهاد.
بیازید هوشنگ چون شیر، چنگ/ جهان کرد بر دیو نستوه، تنگ
 دیوان همین که دیدند که سالار سپاهشان کشته  و خود نیز زخم های بسیاری 
داشتند در دشت و کوه فراری و پراکنده شدند. کیومرس و هوشنگ و سپاهش 
پیروزمندانه باز گشتند و دیری نپایید که کیومرس جهان را ترک گفت و هوشنگ و 
مردمان سوگوارشاه خود شدند.

اینکه مردمان پس از کیومرس چه کردند و چگونه زیستند، بماند برای روزی دیگر، شا د و تندرست زیوید. بدرود
#مرشد ساقی عقیلی

No comments:

Followers