بیا تا جهان را به بد نسپریم/ به کوشش همه دست نیکی بریم

Monday, 4 October 2021

بخش دو داستان پر درد فرود سیاوش

 




به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خرد افسر شهریاران بود/ خرد زیور نامداران بود

نقل پیشین تا بدینجا پیش رفت که توس به خونخواهی پسرش زرسپ به سوی دژ تاخت و فرود با سرنگون کردن اسب وی، توس رو وادار به برگشتن به پیش سپاه کرد. توس سرافکنده و خوار بازگشت.

چون گیو چنین دید- غیرت کرد-خون به چشم آورد، چون پلنگ دندان کوبید چون شیر غرید، جوشن مرا بیاورید، سلیح سیاوش- کار ما بدینجا رسیده که یک توری بی ارزش بر ما بتازد و مردی پیدا نشود که چون مرغ به سیخش کشد؟ این گونه است که ایران زمین از پای در می آید. اسبش رو آوردن، چو همی زین زراندود به پشتش ببست، تنگ و کشید- پا به حلقه ی رکاب- نشست بر خان زین- تاخت به سوی دژ- به کین خواهی سیاوش.

فرود گفت: براستی ایرانیان را خردرا راهبرنیست که همچنان پیاپی آهنگ جنگ می کنند. براستی که خویشاوندی و دوستی نزد ایشان پایگا هی ند ارد. این دیگر کیست که به تندی بالا می کشد؟

تخوار گفت: مباد که آهنگ جانش کن. او گیو است- همان که برادرت از توران زمین رهانید و در ایران به تخت شاهی نشاند.

ورا گیو خوانند، پیل است و بس/ که در رزم دریای نیل است و بس

سلیح سیاوش بپوشد به جنگ/ نترسد ز پیکان و تیر و خدنگ

اسبش ناکار کن- فرود، کمان تند کشید و تیر بر سینه ی اسب گیو نشاند- اسب از درد شیهه ا ی کشید- روی دوپا بلند شد و گیو روبه پشت بر زمین افتاد

بزد تیر بر سینه ی اسب گیو/ فرود آمد از باره، برگشت نیو

ز بام شئد کوه خنده بخاست/ همی مغز گیو از گواهی بکاست

بیژن برآشفت بر سان رعد- منم رزم ساز این نبرد- لباس رزم بر تن- کلاه خود- شمشیر- کمند- پرید به گُرده ی اسب- هی ی ی ی( به اسبش هی میزند که بتازد)- به سوی دژ.

تخوار گفت- این سوار بیژن است- پور گیو- بیش از این نمانیم و به دژ شویم- توان رویارویی با او را نداریم- فرود گفت: اما شایسته ی یک تیر هست- کمان به زه کرد- کشید و به تندی باد اسب از زیر پای بیژن ربود-

بزد تیر بر اسب بیژن، فرود/ تو گویی به اسب اندرون جان نبود

بیفتاد بیژن، جدا گشت از اوی/ سوی تیغ، با تیغ بنهاد روی

بیژن بر خاست و دوان به سوی جایگاه فرود یورش برد.

یکی نعره زد کای سوار دلیر/ بمان تا ببینی کنون رزم شیر

فرود تیر دیگری در کمان، چنان سخت و تند کشید که ناله ی چوبه ی کمان برخاست- بیژن سپر بر سر- تیر از سپر گذشت و به زره سیاوش که بر تن داشت اثر نکرد- فرود اسب به سوی کلات - بیژن دوان در پی اش- رسید و به نزدیکی دژ اسب فرود رو پی زد- اسب از درد شیه ای کشید و سوار و اسب به زمین در غلطیدند- دژبانان در گشودند و فرود بدرون کلات دوید و در بسته.

بیژن به پشت در رسید- های به کلات شده ای؟ کلات بر سرت ویران می کنم- به دادار دارنده سوگند تا کین زرسپ و ریونیز نستانم- از این کلات زین نگردانم-

فرود درون کلات در پی چاره- جریره مادرش پیش دوید- فرزند- آوخ که این ابرهای تیره بر فراز کلات باران نخواهند بارید- آبستن خون هستد- آن که فرمان گسیل سپاه داده به یک تیر دو نشان آهنگ شکار دارد- این آیین سور برادر کشان است.

فرود گفت: آری- خونم می جوشد و اندیشه ای در سرم می دود- گویی بندهایی نا پیدا مرا به سرنوشت پدرم، سیاوش پیوند می دهد- اورا گروی زره تیغ برنهاد و اینک- تیغ بیژن سرانجام کار من است- اما در این کارزار چنان خواهم کوشید که چون غرمی باشم تیز پای. سر زدن آفتاب جهان تاب- دلاوران کلات آماده ی نبرد- فرود جامه ی رزم و چهار آیینه بر تن-شمشیر بر کمرگاه استوار- کمان و ترکش تیر بر پشت، پور سیاوش از پیش و دلیران تورانی در پی اش از دژ زدند بیرون

برون آمد از دژفرود/ دلیران و گردان، هر آن کس که بود

سپاه ایرانی هم به فرماندهی توس آماده ی رویارویی- توس فریاد زد

تن تور بدخواه بی جان کنم/ ز خونش دل سنگ مرجان کنم

هنگامه آغاز شد- ابر مرگ آفرین چادرش را بر پا- باران کشتار باریدن گرفت - رگبار تیرهای رها شده از کمان- آسمان را تیره- - تیغ ها در هوا می چرخید و فرود می آمد- فریاد و غرش جنگاوران- سر و دست و پای دلاوران بود که قلم قلم، دو نیم نیم می ریخت بالای زمین- دَمِ شمشیرها اره شد از به هم کوبیدن- یکی با گرز می زد و یکی با فلاخن- یکی با تیر و کمان و دیگری با خدنگ-

سر کوه شد همچو دریای قیر/ ز گَردِ سواران و از گُرز و تیر

از این گونه تا گشت خورشید راست/ سپاه فرود دلاور بکاست

فراز و نشیبش همه کشته شد/ سر بخت مرد جوان گَشته شد

پهلوانان و جنگاورانش یک به یک بر زمین می غلطیدند و تخته سنگها از خونشان رنگین- گرداگردش خالی و خالی تر-دلش خونین که این پیکار، پیکار خویشان است و این نیز برادر کشی- دیگر هیچ دلاور توری زنده نمانده بود- فرود دلاورانه می جنگید- به هر سوی که روی می آورد مرگ می آفرید

بدو خیره ماندند ایرانیان/ که چون او ندیدند شیر ژیان

فرود به تندی عنان سوی کلات تا زنان را پند دهد- رهام و بیژن یورشی به سوی او- رهام از پشت سر چنان بر کتف او کوفت که دست از بدنش جدا شد- خون سرازیر- مهمیز به شکم اسب- هم چنان تاخت به سوی دژ- بیژن نیزه رو رها بر کَپَلِ اسب نشست و فرود سرنگون- سرش شکاف برداشت و خون بررخش جاری- کشان کشان خود را به درون دژ کشید- در بسته شد-جریره هراسان پیش دوید- گونه می خراشد و خاک بر سر- زنان مویه می کنند- سالار کلات فرو افتاده است- (فرود با دست دیگر کتف بدون دست را می گیرد، زانو می زند) کنون تا زمان هست روزگار این نامردمی فراموش نخواهد کرد- شیونتان بر من نباشد- (با صدای بلند) بر آدمیان مویه کنند که منش رادی از میانشان گریخته- بدانید و هوشیار باشید که ایرانیان درِ دژ خواهند شکست- همه چیز را به تاراج می برند و کلات را ویران- پرستندگان و زنان را به بندگی می برند-  پور جریره بر زمین در غلطید و در خون خود فرو خفت

همی کند جان آن گرامی فرود/ همه تخت مویه، همه حصن رود

زنان و دخترکان بر بام کلات گیسوبه گیسوی دیگری گره می زنند و از باره خویش را به زیر می افکنند- مادران کودکان در آغوش از بلندای کلات خود را به تخته سنگها می کوبند- هنگامه ای است- جریره گریان و مویه کنان در کنار بدن بی جان فرود- یادگار سیاوش

مرا دردی است اندر دل/ اگر گویم زبان سوزد

و گر دَم در کشم/ ترسم که مغز استخوان سوزد

ناگهان اندیشه ای چون تیر از سرش گذشت- بر می خیزد- جاودانه شو کلات- نمی گذارم از آنِ ایرانیان شوی، کنده ای آتشین در دست-

 یکی آتشی خود جریره فروخت/ همه گنجها را به آتش بسوخت

یکی تیغ زان پس گرفتش به دست/ درِ خانه ی تازی اسپان ببست

شکمشان بدرید و ببرید پِی/ همی ریخت از دیده، خوناب و خِی

اسپان از درد خروش بر می کشیدند و به خود می پیچیدند- بوی خون دیوانه اشان کرده بود- در دمی کلات را آتش فرا گرفت- جریره نالان فریاد زد- اکنون منم و این گروه نامردمی- ای کلات در تو آتش افکندم تا همه چیز بسوزد و خاکستر شود- تا جهانیان در خاکستر این کلات بنگرند و پس مانده ی برادر کشی را به چشم سر ببینند- این است پیام من به برادر کشان

جریره بیامد به بالین فرخ، فرود/ یکی دشنه با او چو آب کبود

دو رخ را به روی پسر برنهاد/ شکم بر درید و برش جان بداد

به پایان آمد این دفتر/ ولیکن درد مادرها، پدرها همچنان باقی است

 

 تومار از مرشد ساقی عقیلی، با نگاهی به نمایشنامه سرود دوباره ی کلات، نوشته سعید اسدی

No comments:

Followers