پیروزی کوروش بزرگ بر بابل، برای کودکان
به نام جهان داور دادگر/ کز
او گشت پیدا به گیتی هنر
اگر داد باید که ماند ز جای/
بیارای از این پس به دانا نمای
زگفتار دهقان کنون داستان/
تو برخوان و برگوی با راستان
کهن گشته این داستانها زمن/ همی
نو شود بر سر انجمن
عقد جواهر سخن کهن در پیشگاه دوستان، داستان کوروش بزرگ،
شاه ستمگر بابل به بابلی ها فرمان داده بود تنها خدایان او را بپرستند و هر کس که به دین خود و نیاکانش باشد زندانی و کشته خواهد شد. او مردم را به اسارت گرفته بود، از آنها به زور مالیاتهای سنگین می گرفت تا به خدایان خودش پیشکش کند، او همه جا نفوذ داشت و جاسوسانش همه جا بودند و هرکس که خدای خود را می پرستید به شاه خبر می دادند و او دستور می داد آنها را در غل و زنجیر به زندان بیاندازند.
بیچاره مردمان همینگونه روزگار می گذراندند تا اینکه تصمیم گرفتند به شاه ایران، کوروش بزرگ نامه بنویسند و از وی کمک بخواهند تا آنها را از دست این شاه ستمگر نجات دهد.
کوروش همینکه نامه های ابتماس آمیز آنها را خواند و صدای مردم ستمدیده ی بابل به گوشش رسید، فرماندهانش زا خواست و گفت:
ما باید به کمک مردم بابل برویم و آنها را نجات
دهیم. فرماندهانش همگی پذیرفتند. سرانجام روز حرکت پیش از فرا رسیدن روشنایی،
جنگاوران ایران زمین،
سر چو از خواب ربودند همه
پرجگران
سام رویان و سُرُم دست و
نریمان جهان
سرورو را همه دادند به آب،
توده و مُشک
وز سر زلف به رخ تاب زده چون
چوگان
جامه ی بزم زتنشان همه کردند
برون
چو همی گشته چه سان روز
نخستین عریان
خود و توپین و زره، ابلق و
زنجیر و دوال
ترکش تیر، چهار آیینه درع و
خفتان
خنجرو نیزه و ژوبین و کمان و
شمشیر
گُرز البرز گران، ناچَخ و
خِشتِ پَرّان
اسبها پُر تَگ و پولاد رگ و
پَهن سَرین
زیر زین در بر هر مرد ستاده
یک ران
نای زرین بکشیدست شه مهر
گردون
تا که خورشید سر از خواب
برآرد بیرون
کوروش به آرایش لشگرش پرداخت، سی هزار تن را در سمت چپ، سی هزار تن در سمت راست، پشتِ سپاه را به بیست هزار تن سپرد تا دشمن از پشت سر شبیخون نزند، پیش قَراوُلان را در جلوی سپاه گماشت، و خود با ده هزار تن در قلب سپاه قرار گرفت. تیراندازان و کماندار ها و جنگجویانی با شمشیر و نیزه، سوار بر اسبها آماده ی حمله شدند.
جهان شد پُرآوای بوق و سپاه/
همه برنهادند زِآهن کلاه
برانگیخت پیلان و برخاست
گَرد/ مر ان را به نیک اختری یاد کرد
چپ لشکرش را بدیشان سپرد/
ابا سیهزار از دلیران گُرد
بر اسبان جنگی سواران
جنگ/ یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
چو بر بادپایان ببستند
زین/ پر از خشم گُردان و دل پُر ز کین
کمان ها چو بایست
برخاستند/ بمیدان تنگ اندرون تاختند
چپ و راست گردان و پیچان عنان/ همان نیزه و آب داده سنان
فرماندهان سپاه شاه بابل
همینکه این آرایش جنگی و پیوستن مردم بابل را به ایرانیان دیدند بسیار ترسیدند و خود را تسلیم
کردند. بابلی ها همگی با شادمانی شهر و آذین بستند، راه ورود به شهر را با گل های
خوشبو و خوشرنگ پوشاندند، بر گذرگاه ها تاقهای پیروزی
زدند، همگی از بزرگ و کوچک، زن و مرد و کودک همگی آماده شدند که به
پیشواز نجات دهنده اشان، کوروش بزرگ بروند. کوروش بزرگ بدون جنگ و خونریزی با شکوه
تمام و هلهله و شادی مردمان بابل وارد سرزمین بابل شد، او با صلح کامل جنگ را
برنده شد و توانست مردمان را از ستم شاه بابل نجات دهد، بابلی ها از بام ها برای
سپاسگذاری بر سر شاهنشاه پارس و سرداران و سربازانش زر و سیم می ریختند. این یکی از
بزرگترین پیروزهای کوروش بود.
ببستند آذین به بیراه و راه/
بجایی که بگذشت شاه و سپاه
همه بوم کشور بیاراستند/ می
و رود و رامشگران خواستند
پذیره شدندش همه مهتران/
بزرگان هر شهر و گُندآوران
همه مُشک با گوهر آمیختند/ ز
گُنبَد به سرها فرو ریختند
همی گفت بی تو مبادا جهان/
نه تخت بزرگی نه تاج مهان
که خورشید چون تو ندیدست
شاه/ نه جوشن، نه اسب و نه تخت و کلاه
زِ جمشید تا بآفریدون رسید/
سچهر و زمین چون تو شاهی ندید
که روشن جهان بر تو فرخنده
باد/ دل و جان بدخواه تو کنده باد
مردم دسته دسته برای نجاتشان
از دست شاه ستمگر به دست افشانی و پایکوبی پرداختند. کوروش همه ی مردمانی را که زندانی
و اسیر بودند آزاد کرد و به آنها اجازه داد هر کجا که دوست دارند بروند. او به
مردم آزادی هایی داد که تا آن زمان هیچ پادشاهی این کار را نکرده بود.سخنان کورش
را بر لوحی مدور نوشتند و این لوح به منشور کوروش بزرگ معروف است.
به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقی است
No comments:
Post a Comment