منشور کوروش
نگر تا چه کاری، همان بدروی/ سخن هرچه گویی همان بشنوی
نماند به جز نیک و بد پایدار/ همان به که نیکی بود یادگار
درشتی ز کس نشنود نرم گوی/ سخن تا توانی به آزرم گوی
جا سوس نابکاری از جاسوسان "نَبونَئید" به پیش شاه آمد و گفت: شاها خبری خوش، مدتها بود که جاسوسی خانواده "آندیا" را می کردم و بلاخره ماهی طلایی را به دام انداختم، آنها خدای شما را نمی پرستند آنها مَردوک را پرستش می کنند. دیشب آنها را تعقیب کردم، دیدم که در غاری در کوه به ستایش مردوک مشغول شدند. شاه بابل بود به شنیدن این سخنان، هشتاد ارشک قد از جا بلند شد، خشمگین، ابروان پرچین، خون به چهره آورد، پا بر زمین کوفت و فریاد زد: سربازان، بروید و خانواده ی آندیا را از پیرترین تا نوزادشان را خوار، کشان کشان بدینجا بیاورید. سربازان با بیرحمی آنها را دستگیر، خانه هایشان را به آتش کشیدند و هرکس را هم که خواست فرار کند کشتند.سربازان دستگیر شدگان را به میدان شهر آوردند. آنها به شاه التماس کردند: شاها، اجازه بده کودکانمان زنده بمانند، آنها هنوز چیزی نمی دانند، ما آنها را با خود بردیم، به اختیار نیامدند. آنها بی گناه هستند. نبونئید گفت: آنها را آزاد کنم تا روزی برای کین ستانی شما بر من شورش کنند؟ هرگز سپس ددمنشانه فریاد زد: همه را به سیاهچال بیاندازید تا از گرسنگی و تشنگی و بیماری بمیرند و خوراک موشهای سیاهچال بشوند. گریه و زاری و درخواست بخشش از شاه، هیچ در دل سیاه و پلید وی راه نیافت.
نبونئید شاه ستمگر از بابلی ها به زور مالیاتهای سنگین می گرفت. مردم در تنگدستی و نداری و گرسنگی روزگار می گذراندند. بابلی ها دیگر به ستوه آمده بودند و در پی راه نجاتی میگشتند، آنها شنیده بودند که کوروش، شاه هخامنشی در ایران هنگامی که بر مادها پیروز شدند کسی را آزار نداد و سربازانش هیچ کجا را غارت نکردند. پس ریش سپید های خود را به دربار ایران فرستادند و از شاه ایران کمک خواستند تا آنها را از ستم نبونئید برهاند. کوروش و بزرگان و سردارانش در بارگاه به گفتگو بودند که ناگهان در باز شد و
ز پرده در آمد یکی پرده دار/ به نزدیک سالار شد هوشیار
ریش سپیدان بابل وارد پس از اینکه به کوروش نماز بردند گفتند: ای شاه برس داد ما و تمام داستان مردم ستمدیده ی بابل و ستمکاری های نبونئید را گفتند. کوروش رو به بزرگان و سردارانش کرد و گفت:
برماست تا به یاری مردم همسایه ی خود برویم، روا نیست آنها در اندوه و رنج باشند، همگی با شاه هم رای شدند. پس به تدارک جنگ پرداختند. شاه پارس نقشه ی جنگی هوشمندانه ای ریخت و در اتاق جنگ با چیدمان مهره ها به سردارانش گفت که چگونه و با چه ترفندهایی به بابل یورش ببرند. سرانجام پیش از سر زدن روشنایی، جنگاوران ایران زمین
سر چو از خواب
ربودند همه پرجگران
سام رویان و سُرُم دست و نریمان جهان
سرورو را همه دادند به آب، توده و مُشک
وز سر زلف به رخ تاب زده چون چوگان
جامه ی بزم زتنشان همه کردند برون
چو همی گشته چه سان روز نخستین عریان
خود و توپین و زره، ابلق و زنجیر و کمند
ترکش تیر، چهار آیینه درع و خفتان
خنجرو نیزه و ژوبین و کمان و شمشیر
گُرز البرز گران، ناچخ و خِشتِ پَرّان
اسبها پُر تَگ و پولاد رگ و پَهن سَرین
زیر زین در بر هر مرد ستاده یک ران
نای زرین بکشیدست شه مهر گردون
تا که خورشید سر از خواب برآرد بیرون
لشگر ایران به فرماندهی کوروش دلاور به سوی بابل
راهی شد، پس از چند روز رسیدند، چادر و خرگاه برپا. از آن سوی شاه بابل همینکه آگه
شد از سپاهیان و مردمان خواست که آماده ی
نبرد شوند،مردمی که سالیان دراز در شکنجه و آزار بودند و خودشان از
ایرانیان کمک خواسته بودند، وانمود کردند که آماده ی جنگ می شوند. روز دیگر کوروش
به آرایش لشگرش پرداخت و فرمان داد:
سی هزار تن از شما به سمت چپ بروید، سی هزار تن در سمت راست کمین کنند، پشتِ سپاه بیست هزار تن بایستند تا دشمن از پشت سر نتواند شبیخون بزند، پیش قَراوُلان به به هوش باشند و گوش ها و چشم ها تیز کنند، هر حرکت دشمن را گزارش دهند و خود با ده هزار تن در قلب سپاه قرار گرفت. او تیراندازان و کماندار ها را در صف جلوی هر گروه گذاشت، در کنارهر کماندار مردی که تیرهای آماده را به کماندار بدهد. پس از ان دستور داد هنگامی که دشمن نزدیک شد کماندارها بنشیند تا نیزه داران که پشت سران بودند، بتوانند نیزه بر دشمن اندازند، سپس کمان داران ونیزه وران عقب بکشند و جنگاوران با شمشیر های آخته به دشمن بتازند و پشتِ سرِ شمشیر داران، اسب سواران جنگجوی به دشمن یورش بیاورند. این آرایش جنگی نشان از هوش، زیرکی و آگاهی درست یک فرمانده از تدارک های جنگی بود
جهان شد پُر آوای بوق و سپاه/ همه، بر نهادند زِ آهن کلاه
چپ لشکرش را بدیشان سپرد/ ابا سیهزار از دلیران گُرد
بر اسبان جنگی سوارانِ جنگ/ یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
چو بر بادپایان ببستند زین/ پر از خشم گُردان و دل پر ز کین
کمانها چو بایست،برخاستند/ بمیدان تنگ اندرون تاختند
چپ و راست گردان و پیچان عنان/ همان نیزه و آب داده سنان
همینکه
دو سپاه روبروی یکدیگر صف آرایی کردند، مردمان بابل به سوی لشگر ایران و کوروش پناه
بردند. فرماندهان سپاه نبونئید که آرایش جنگی ایرانیان و پیوستن مردم به آنها را دیدند،
دانستند توانایی رویارویی با کوروش و لشگرش را ندارند و جنگ را پیشاپیش باخته اند،
پس از مشورت با یکدیگر همگی از ترس خود را تسلیم ایرانیان کردند. نبونئید شکست
خورده بود. مردم با شادمانی به آذین شهر پرداختند، راه ها را با گُل های خوشبو و
خوشرنگ پوشاندند، بر گذرگاه ها تاقهای پیروزی زدند، بزرگ و کوچک، زن و مرد و کودک،
زیباترین جامه ها بر تن، با شاخه های سبز نخل در دست آمدند برای پیشواز کوروش کبیر،
نجات دهنده اشان. کوروش بزرگ بدون پیکار و خونریزی با شکوه تمام و هلهله و شادی مردمان
بابل وارد سرزمین بابل شد، او شادمان بود که نه خونی ریخته و نه کسی کشته شد. او
با صلح کامل جنگ را پیش برد و توانست مردمان را از ستم شاه بابل نجات دهد. بابلی
ها به دست افشانی و پایکوبی پرداختند و از بام ها بر سر کوروش، سرداران و سربازانش زر
و سیم می ریختند و خوش آمد می گفتند. این یکی از بزرگترین پیروزهای کورش بزرگ بود
ببستند آذین به بیراه و راه/ بجایی که بگذشت شاه
و سپاه
همه بومِ کشور بیاراستند/ می و رود و رامشگران
خواستند
پذیره شدندش همه مهتران/ بزرگان هر شهر و
گُندآوران
همه مُشک با گوهر آمیختند/ ز گُنبَد به سرها فرو
ریختند
همی گفت بی تو مبادا جهان/ نه تخت بزرگی نه تاج
مهان
که خورشید چون تو ندیدست شاه/ نه جوشن، نه اسب و
نه تخت و کلاه
زِ جمشید تا بآفریدون رسید/ سپهر و زمین چون تو
شاهی ندید
که روشن جهان بر تو فرخنده باد/ دل و جان بدخواه
تو کنده باد
کوروش همینکه جشن و شادمانی به پایان رسید بر
بلندا شد و گفت بر آجرهای پخته بنویسید که:
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ ایران، شاه دادگر،
شاه بابل، پسر شاه کمبوجیه، شاه بزرگِ پارس، نبیره چیش پیش، شاه بزرگِ پارس، منم
کوروش از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و مردمان فرمانروایی اش را گرامی می دارند
و با دل خوش پادشاهی وی را می خواهند، مژده بَرید بر زندانیان که آزاد می شوند، مژده
بر مردمان از هر نژاد و زبان و آیین، که آزاد هستند به دین و آیین خویش بپردازند،
پرستشگاه های خودشان را که نبونئید ستمکاره خراب و به آتش کشیده بود دوباره بنا
کنند و به فرزندانشان آیینِ نیاکانشان را بیاموزند. یهودیانی که نسل اندر نسل در
اسارت بابلی ها و نبونئید بودند آزاد هستند آنها ی توانند در بابل بمانند و یا اگر
می خواهند به دیگر سرزمین ها مهاجرت کنند. مژده که دیوارهای باروی بابل را که
نبونئید نیمه کاره نهاده بود، با آجرهای پخته، بلند و استوار بنا خواهم کرد.
دروازه های بابل را از چوب سدر که سخت و نفوذ ناپذیرند و با روکشی از مفرغ خواهم
ساخت تا دشمنان بابل نتوانند به آن دست یابند و آرامش و صلح شما را بر هم زنند.
اینک مَردوکِ بزرگ برکتی نیکو و شادمانی به شما ارزانی دارد.
تمامی این سخنان برآجرِ پخته ی مدوری نوشته شده که
به منشور آزادی کوروش بزرگ شناخته شده و نشان دهنده ی این است که ایرانیان در گذشته
اندیشه های آزاد منشانه ای برای خودشان و دیگر مردمان داشته اند.
مردمان با فریادهای شادی سخنان شاه پارس را همراهی کردند، همدیگر را در آغوش کشیدند و این آزادی ها را به یکدیگر شادباش گفتند. این آزادی های دادگرانه و شهروندی که کوروش بر شمرد، هیچ شاه و شهریاری تا آن زمان به مردم نداده بود و تا امروز هنوز مورد ستایش و شگفتی جهانیان است. کوروش بزرگ، امپراتوری هخامنشیان را برپا کرد و بیشتر مردمان آسیا به زیر پرچم هخامنشیان زندگی میکردند.
به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقی است
No comments:
Post a Comment