بیا تا جهان را به بد نسپریم/ به کوشش همه دست نیکی بریم

Wednesday, 7 April 2021

تاجگذاری کوروش بزرگ و نخستین پیروزی او


 

تاجگذاری کوروش بزرگ و نخستین پیروزی او


کنون ای سخن گوی بیدار مغز/ یکی داستانی بیارای نغز

سخن چون برابر شود با خرد/ رَوان سُراینده رامش بَرَد

 تو چندان که گویی سخن گوی باش/ خردمند باش و جهانجوی باش

 

و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و چابک سواران توسن میدان سخنوری و نقالی چنین جکایت کرده اند که

کمبوجیه رخت از جهان بر بست و کوروش به جای پدر رهبری مردمان را بر گرده ی خویش گرفت. پارسیان به سوگواری برای کمبوجیه شاه دادگر خویش نشستند، پس مدتی که گذشت خودشان را برای تاج گذاری کوروش آماده کردند. دعوت نامه هایی به دیگر شاهان و بزرگان برای شرکت در مراسم تاجگذاری فرستاده شد و آنها با کاروانهایی از پیشکش های گرانبها برای شاه نو راهی سرزمین پارس شدند.

 تالار کاخ به زیباترین شکلی آراسته، تختی زرین با گوهرهای نادر  وناب برای شاه ساخته شد و در بالای تالار شاهی گذاشته، پرده های زردوزی آویخته، کرسی های زرین برای شاهان و کرسی های سیمین برای بزرگان، دورتادور تالار شاهی چیده، جایگاهی برای رامشگران و دست افشانان و پای کوبان، جایگاهی برای نقالان و گوسان ها، جایگاهی برای دیگر مردمان،  و خوابگاهایی در خور میهمانان در کوشک های درون کاخ آماده کردند. همه چیز برای تاجگذاری بهترین و دست چین شده آماده شد.

روز تاجگذاری فرا رسید، آتش دان ها روشن، میهمانان همگی وارد در جایگاه های خودشان، ماندانا، همسر کمبوجیه شاه پیشین و مادر کوروش بر تختِ زرینِ گوهر نشانی نشسته بود. نوای گوش نواز آهنگ رامشگران برخاست، همگی چشم به در بزرگ و زرین تالار دوختند که باز شد . کوروش در جامه ای زیبا از ابریشم ناب به رنگ آسمانِ آبی، شنلی زرین بر دوش، با گام هایی استوار و شاهانه به سوی تخت راهی شد، نفس ها در سینه ها حبس. کوروش به تخت رسید؛ در پایین پای مادر زانو زد، ماندانا برخاست، تاج شاهی را از روی بالشتکی که بدست یکی از ندیمگان بود برداشت و بر سر پسرش نهاد. تمامی میهمانان با فریاهای هلهله و شادی این مراسم را دنبال می کردند؛ سپس دست دراز کرد و از فرزندش خواست تا بر پای شود؛ کوروش را در آغوش کشید و او را بر تخت نشاند. مردم و میهمانان همگان سرک می کشیدند تا بتوانند بهتر این شاه نو را ببینند.

بیامد نشست از بَرِ تخت و گاه/ به سربر نهاد آن کیانی کلاه

چو بنشست بر تخت و گاه پدر/ جهان را همی داشت با زیب و فر

کوروش برخاست و گفت:  منم کوروش، فرزند کمبوجیه و ماندانا که یزدان پاک مرا از توطئه ی مرگی که پدر بزرگم آستیاگ برای من رقم زده بود رهایی داد و مرا به خانه و خانواده ام بازگرداند. اینک به یاری اهورامزدا خاندان هخامنشی را پایه گذاری می کنم، باشد که برای مردمم و سرزمینم پیروزی به ارمغان آورد. همگی سخنان شاه را با هورااااااااااا جاوید باد کوروش شاه ، پورِ شاه کمبوجیه، پاینده باد، پورِ شهبانو ماندانا، زنده و سربلند باد شاه پارس، همراهی کردند و  عمر دراز همراه با شادی و پیروزی از یزدان پاک برای شاهِ نو خواستند. جشن و پدیرایی از  میهمانان آغاز شد، ، میزیهای بزرگی با پایه هایی چون سر شیر که با پوشش پارچه ای با رنگ بنفش و یراق های زرین پوشانده و روی آنها خوراکها و می و نوشیدنی های فراوان در آونگ ها و تنگهایی بلورین و رنگین که چشم همگان را خیره می کرد. هفت شبانه روز مردم در سراسر پارس، به جشن و پایکوبی و شادخواری بودند.

همه باده ی خسروانی بدست/ همه پهلوانان خسرو پرست

پس از چندی کوروش در پی گردآوری سپاه پرداخت و به شاهان و فرماندهان محلی پیام همکاری فرستاد، بسیاری پذیرفتند که زیر پرچم کاویانی، به ایران بزرگ خدمت کنند و سپاهیان و جنگاوران بسیاری از سراسر ایران به سوی پارس راهی شدند. 

پذیره شدش با سپاهی گران/ زِ ایران، بزرگان و گندآوران 


کوروش، شاهِ پارس با خوشرویی و به گرمی آنها را پذیرفت، سپس، دستور داد درِِ گنج شاهی را باز کنند و با دست و دلبازی زر و سیم فراوان بدانها بخشید.

 دِرَم داد مر هر یکی را ز گنج/ پَراگنده شد بدره پنجاه و پنج

همه یکسره خواندند آفرین/ برآن دادگر شهریار زمین 

 

تمرین های جنگی آغاز شد، صدای برخورد چکاچاک شمشیر ها و سپرها و فریادهای آفرین، آفرین دلاوران هر روزه به گوش می رسید، تیرهای رها شده از زه کمانها، درست به میان هدف ها می نشست و فریاد شادی جنگجویان را به گوش آسمان می رساند. ترفندهایی چون، کمند افکنی، گُرز گیری، خنجر اندازی، پرتاب خشت و دیگر ترفندها را به یکدیگر یاد می دادند و یاد می گرفتند. در این زمان کوروش بزرگ گرنامه (نقشه) یورش به "ماد"  را می کشید، و در سرسرای بزرگ کاخ با سرداران و سپهسالاران به گفتگو می پرداخت و همگی از هوش و خرد و ترفندهای جنگی او شگفت زده بودند و بیش از پیش او را می ستودند. تا روز حرکت فرا رسید. همینکه خور از پس  کوه ها سرک کشید، دلاوران همگی

 

سر چو از خواب ربودند همه پرجگران

سام رویان و سُرُم دست و نریمان جهان

سرورو را همه دادند جلا، توده و مُشک

وز سر زلف به رخ تاب زده چون چوگان

جامه ی بزم زتنشان همه کردند برون

چو همی گشته چه سان روز نخستین عریان

خود و توپین و زره، باره و زنجیر و کمند

ترکش تیر، چهار آیینه خفتان و سنان

خنجرو نیزه و ژوبین و کمان و شمشیر

گُرز البرز گران، ناچَخ و خِشتِ پَرّان

اسبها پُر تَگ و پولاد رگ و پَهن سَرین

زیر زین در بر هر مرد ستاده یک ران

نای زرین بکشیدست شَهِ مهر گردون

تا که خورشید سر از خواب برآرد بیرون

 

 سپاه راهی شد، رفتند و رفتند و رفتند تا در نزدیکی سرزمین ماد به کوهی رسیدند، پیش آهنگان لشگربه فرمان کوروش فریاد زدند: بایستید، بایستید. شاه پیش آمد و نگاهی به کوه و دامنه ی  آن انداخت و گفت، همینجا چادرهای خویش را بر پا می کنیم. از ان سوی کارآگان به شاهِ ماد، ایشتوویگو، خبر دادند: چه نشستی، جانشین کمبوجیه شاه، کوروش؛ با سپاهی سِتُرگ به سوی ماد در راه است. شاه ماد، دستور داد تمامی سپاهیانش به هگمتانه، پایتخت ماد برای رویارویی با لشگر کوروش فراخوانده شوند. پس از رسیدن سپاهیانش به سوی چادر و خرگاه پارسیان راهی شدند، رسیدند. دو سپاه ده روز و ده شب یکدیگر را می پاییدند و هیچ کدام در جنگ پیشدستی نکردند.

سپه بود چندانکِ بر کوه و دشت/ همی ده شب و روز لشگر گذشت

تا اینکه روز یازدهم، سمفونی جنگ نواخته شد و ابرِ مرگ؛ چادرش را پهن کرد، زِهِ کمانها کشیده، بارش تیرها و نیزه ها از سوی دو لشگرباریدن گرفت، صدای چکاچاک شمشیرها و سپرها آهنگ جنگ بود و فریاد و نعره ی دلاوران و شیهه ی اسبان، آوازِ این آهنگ، روزها و روزها بر یکدیگر می تاختند و شبها به گردآوری کشتگان و زخمی ها می پرداختند. دو لشگر دلاورانه می جنگیدند. از پیکار سواران و خاکِ سُمِ اسپان، ابرهای تیره به سینه ی آسمان می نشست و روی خورشید سیاه شده بود، نعره ی جنگجویان  میدان نبرد را به لرزه دراورده بود. در این هنگامه کوروش، دل سپاه ماد را شکافت و دیگر جنگاوران در پی اش

 

به هرسو که مرکب برانگیختی/ چو برگ خزان، سر فرو ریختی

اگر بر زدی بر سر آن سرفراز/ به دو نیم کردیش با اسب و ساز

زِ خونِ دلیران به دشت اندرون/ چو دریا، زمین موج زن شد زِ خون

به روز نبرد آن یلِ ارجمند/ به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند

 برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست

  سرانجام از چپ و راست مادها را با یورشی گاز انبری در میان گرفتند و سرانجام شکست سختی به آنها دادند. برخی امان خواستند و برخی فرار کردند و در کوه و دشت پراکنده شدند. کوروش پس از پیمان نامه هایی که از امان خواسته ها گرفت که هرگز به پارسیان خیانت نکنند، آنها را آزاد کرد تا به شهر و خانه های خود بازگردند. هگمتانه پایتخت ماد آماده ی پذیرایی از پیروز شدگان شد. 

ببستند آذین به بیراه وراه/ بجایی که بگذشت شاه و سپاه

همه بوم کشور بیاراستند/ مَی و رود و رامشگران خواستند

دِرَم ریختند از بَر و زعفران/ چه دینار و مُشک از کَران تا کَران

 

 به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقی است

 

 

 

 

 

 


No comments:

Followers