بیا تا جهان را به بد نسپریم/ به کوشش همه دست نیکی بریم

Wednesday, 9 June 2021

تومار نقالی پیدایش آتش و هوشنگ، مرشد ساقی عقیلی

 








تومار نقالی پیدایش آتش و هوشنگ، مرشد ساقی عقیلی

به نام جهان داور دادگر / کزو گشت پیدا به گیتی هنر

به موری دهد مالش نره شیر / کند پشه بر پیل جنگی دلیر

در برخوانی پیشین چنین گفتیم که "کیومرس" نخستین دو پای روی زمین، دارای فرزندی شد که "سیامک" نام گذاری شد. اما پسر اهریمن "خَزَروان" دیو سیاه بر کیومرس و سیامک رَشک برد و نبردی را آغاز کرد که سیامک سرانجام در آن نبرد بدست خزروان کشته شد.

پژوهش گران امروزی یافته اند که انسانهای نخستین بر سر سکونت در غارها با خرس های سیاه جنگیده اند و این رویداد در حافظه ی ما مانده و پسین ها برایش داستانی ساخته ایم تا برای آیندگان بگوییم.

 از سیامک فرزندی بجا مانده بود "هوشنگ" نام، که در کنار نیای خود، کیومرس بزرگ شد و آموزه های زندگی را آموخت، سپس در پی  کین ستانی  پدرش، سیامک، به نبرد با خزروان رفت و در جنگی خونین او را به کین سیامک کشت.

برخوان: کیوووووووومرث رخت از جهان بَربَسسسسسست (بربست کشیده می شود) و هوشنگ به جای نیا رهبری مردمان را بر گُرده ی خویش گرفت. سالیانی دراز بگذشت، روزی از روزها هوشنگ و دیگر مردمان در پی یافتن خوراک در کوه می گشتند که ناگهان

  پدید آمد از دور چیزی دراز/ سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

  دو چشم از برِ سر چو دو چشمه خون / ز دودِ دهانش جهان تیره گون

  نگه کرد هوشنگِ با هوش و سنگ / یکی سنگ بگرفت و شد پیشِ جنگ

  به زور کیانی رهانید دَست / جهانسوز مار از جهانجوی جَست

مار به تندی پشت تخته سنگی که در نزدیکی خویش بود خزید وُ از چشمها ناپدید، وَ سنگ هوشنگ به نشانی که گرفته بود نخورد.

  برآمد به سنگ گران سنگ خُرد / هم آن و هم این سنگ بشکست گُرد

  فروغی پدید آمد از هردو سنگ / دلِ سنگ گشت از فروغ، آذرنگ

ناگهان، از برخورد دو سنگ اخگری پدیدار شد که بر بوته ی کناری افتاد و بوته را به آتش کشید. همه با شگفتی به این پدیده نگریستند، پیش رفتند، از نزدیک بوته ی آتشین را دیدند، آری براستی آتش بود که زبانه کشید و به تندی خاموش شد. بارها و بارها آزمودند، سنگها را بر هم زدند وُ هر بار اخگری پدیدار، آنگاه به چشم و دست خویش دیدند و آزمودند که از این پس هرگاه بخواهند با به هم کوفتن و کوبش سنگهایی ویژه می توان آتش درست کرد، همگی شادمان از این رویداد بزرگ.

 نشد مار کُشته ولیکن زِ راز/ از آن سنگها آتش آمد فراز

برخوان: شاه هوشنگ، دستها بر هم کوبید وُ شادمانی کرد، (لت سوم در پایین "بگفتا "را برخوان و "فروغی است این، ایزدی" را از زبان هوشنگ)

 جهاندار پیش جهان آفرین / نیایش همی کرد و خواند آفرین

 بگفتا، فروغی است این، ایزدی/ پرستید باید اگر بخردی

برخوان: و خرمندان جهان دانند که پرستش آتش پرستاری از آتش است، نه ستایش آن. سپس سوری برپا، به شادمانی و فرخندگی باده نوشیدند، پای کوبیدند و دست افشاندند وَ آن جشن را "سَده" نامیدند.

  یَکی جشن کرد آن شب و باده خَورد / سَده نام آن جشنِ فرخنده کرد

  نُخُستین یکی گوهر آمد به چنگ / به آتش زِ آهن جدا کرد، سنگ

  سرِمایه کرد، آهنِ آبگون / کز آن سنگ خارا کشیدش برون

پس از آن با داشتن همیشگی آتش، به آبادانی پرداختند وُ توانستند آهن را از سنگ سوا کنند وُ آهنگری پدید آمد، اَرّه ها و تیشه ها ساختند. با اَرّه، تنه ی درختان را بریدند و با روی هم گذاشتن آنها خانه های چوبی ای ساختند، زیباتر و بهتر از غار، با تیشه نیز توانستند در دل زمین شیارها یی همچون رود و جویبار بکنند و آب در آنها روان کنند، تا مردمان به آسانی آب در دسترس داشته باشند و با داشتن آب، کشاورزی پدیدار شد.

 اُز آن پس جهان یکسر آباد کرد / همه روی گیتی پُر از داد کرد

  به جوی و به رود آبها راه کرد / به فرخندگی رنج کوتاه کرد

  چَراگاه کردم بدان بَرفُزُود /  پَراکند، پس تخم و کِشت و دُرود

  بِرَنجید پس هر کسی نان خویش / بِوَرزید و بشناخت سامان خویش

پس از دست یابی به کشاورزی به جانوران روی کردند. از شیر و کوشت و استخوان وُ از پوست آنها سودها جستند بسیار. رنجها بردند ولی از رنجها گنجها یافتند، گنجهایی چون خانه سازی، آهنگری، کشاورزی وُ دامداری. که پیشرفت شگرفی بود از غارنشینی به سوی شهرنشینی. سالیان گذشت و هوشنگ چشم از گیتی فرو بست و جهان به دیگران سپرد.

بسی رنج برد اندرون روزگار/ به افسون و اندیشه ی بی شمار

 زمانه ندادش زمانی درنگ / شد آن هوشِ هوشنگ با فَرّ وُ سنگ

 نه پیوست خواهد جهان با تو مهر/ نه نیز آشکارا نُمایدت چهر

شرح این درد و فغان هست تا هست زمان

 



 


No comments:

Followers