مهراب کابلی رودابه را نکشت
زمین گر
گشاده کند راز خویش/ بگوید سرانجام و آغاز خویش
کنارش همه
تاجداران بود/ بَرَش پر زخون سواران بود
پر از مرد
دانا بود دامنش/ پر از لاله رخ چاک پیراهنش
مهراب کابلی به خانه می رفت که شنید مرد پارسا می گوید، اگر
مهراب ها غیرت داشتند، رودابه ها این چنین بی پروا نبودند، مهراب به سوی صدا
برگشت، ناگهان دید که همسایگان و مردم کوی و بازار او را به یکدیگر نشان می دهند و
به پِچ پِچه می خندند. مهراب گوش تیز کرد، واژگانی نامفهوم... زال، آبروی، مهراب،
رودابه، غیرت، یعنی چه؟ شتابان به سوی خانه شد، همینکه در را گشود، با نگاه سرزنش
بار خویشان رو در رو شد، مادر و خواهرش گیسوان می کندند و روی می خراشیدند، پدرش
آن سوتر موی سر و ریش می کند و فریاد می کشید: مهرااااب، کجایی که آبروی دودمانمان
دووووود شد. برادرش با خشم و پوزخندی بر لب پیش آمد و گفت: غیرتت کجاست؟ دختت
رودابه با زال نَرد عشق می بازد..... مهراب را خون به چهره آمد، پای بر زمین کوفت
و فریاد کشید: رودااااااابه می کشمت.
چو بشنید مهراب از جای جست/ نهاد از بر دستِ شمشیر دست
تنش گشت لرزان و رخ لاژورد/ پُر از خون جگر، لب پُر از بادِ
سرد
همی گفت، رودابه را جوی خون/ به روی زمین بر، کنم رهنمون
مهراب از خشم و غیرت تکثیر شد به هزاران پیکر و در سراسر
گیتی پخش شد.
مهرابی به هرات شد، به قندهار، به مزار شریف و زنان را با تبر، داس، سوزندان، بکشتند به کردستان شد و نامزدش را در خون کشید، یکی برای کشتن دخترش به تالش رفت، تنی چند با بطری هایی لبالب از اسید به اصفهان و دیگر شهرها شدند. او در تهران جان خواهرش را گرفت و آن یکی در بلوچستان، همسرش را بکشت. مهراب های تکثیر شده همه دست به کشتار زدند، کشتند و کشتند و می کشند و ابزار کشتار، این تیغ کورِ غیرت را چه کسی بدانها داد؟ زبان و نگاه همسایه، تحریک و سرزنش خویش و بیگانه، شرف پوشالی پدر و برادر و ناموس خانواده، برای حفظ آبرو از نیام برکشیدند و بدست مهراب ها دادند تا از غیرت دفاع کنند و خود در گوشه ای به تماشا نشستند، این بی شرم مردمان را که زبانشان سیاه و دستانشان به خون سرخ است، هیچ کس شریک جُرم ندانست، و اما، این مهراب های تهی مغز، زنان را می کشند به نام غیرت و خونشان را بر زمین جاری می کنند. نفرین ابدی بر تو باد غیرت که جنایتکارترین واژه در میان واژگانی، و اما مهرابی که در کابل بماند، همسرش سیندخت راه بر او ببست.
چو بشنید سیندخت بر پای جست/ کمر کرد بر گردگاهش دو دست
چنین گفت، کز کِهتَر اکنون یَکی/ سَخُن بشنو و گوش دار
اندکی
وُزانپس همان کن که رای آیدت/ روان را خرد رهنمای آیدت
مهراب در اندیشه شد و خِرَد فرمان داد که تیغ غیرت در نیام
خفته بماند.
مهرااااااب کابلی ی ی ی ی، مهراااااااب کابلی ی ی ی ی رو دابه راااا نکشت،
رووووووووووو، روووووووو، روووووووووواو اووووووو
No comments:
Post a Comment